هنوز از ادعای عطالله مهاجرانی مبنی بر پاکدامن بودن خانواده سید علی خامنهای وقتی نگذشته که یکی از نزدیکان خانواده برای نخستین بار سخنانی میگوید که خلاف ادعای عضو «حلقه لندن» است. حمیدرضا فروزانفر، نوه خواهر بیمار آیتالله خامنهای که به تازهگی از ایران بازگذشته و سید علی خامنهای را فردی تکیده و بیمار با سایههایی از اعتیاد میخواند. فروزانفر بر خلاف مهاجرانی، دامن خامنهای و خاندان را پر از لکه میبیند و میگوید باید «لخت بودن پادشاه» را فریاد بزنیم.
داستان رفتن حمیدرضا فروزانفر به ایران بیشتر به ماجراهای پلیسی شبیه است. وقتی شنید مادربزرگش سخت بیمار است، به یاد وضعیت پدربزرگش افتاد که نتوانست پیش از درگذشتش او را برای آخرین بار ببیند، چون این دانشجوی زبانشناسی در دوران انتخابات ۸۸، از طرفداران میرحسین بود و برای انتخاب موسوی سخت تلاش کرده بود و خانواده نمیخواستند هنگام بازگشت به ایران دچار مشکلی شود. حمیدرضا پیش از بازگشت به ایران با من تماس گرفت و در باره رفتن یا نرفتن مشورت کرد. با حمیدرضا از ماهها پیش در تماس بودم، خیلی پیش از آنکه به فکر گفتگو با دکترمحمود مرادخانی، خواهرزاده آیت الله خامنهای که او نیز ساکن فرانسه است بیافتم. به حمیدرضا پیشنهاد کردم از هر طریقی که میتواند، برای احتیاط هم که شده، برای دیدار اهالی بیت رهبری وقت بگیرد. حداقل اگر در فرودگاه دچار مشکلی میشد، داستانی برای ارائه میداشت، گرچه برای دیدار مادربزرگ میرفت، اما شاید دیدار اهالی بیت ضمانتی بر هموار شدن سفرش میشد. حمیدرضا میدانست این آخرین سفرش به تهران خواهد بود، اما باورش نمیشد وضعیت را طوری ببیند که دیگر نخواهد برگردد.
قبل از مسافرتش فیلمی کوتاه ضبط کردیم تا اگر مشکلی پیش آمد، برای پخش استفاده کنیم. خوشبختانه اتفاقی نیافتاد. یک روز از تهران به من خبر داد که از طریقی برای رفتن به بیت وقت گرفته. نگران بود.
حمیدرضا فروزانفر اما وقتی به بیت میرود، با نامی دیگر میرود…با نام خانوادگی پدربزرگش…ساعتش را هم از او میگیرند…
بعد از بازگشت از دیدار چند ساعته با مسعود خامنهای و حضور در آن مجموعه، گفت حس عجیبی داشته که باید بعد از خروج از ایران برایم تعریف میکرد، ولی تاکید کرد که فیلمی را که ضبط کرده بودم را هنوز پاک نکنم، چون از ایران خارج نشده بود…
حمیدرضا درست روزی به بیت رهبری رفت که حیدر مصلحی و آیت الله شاهرودی و آیتالله جنتی با رهبری دیدار داشتند، درست یک روز قبل از نمایش تلوزیونی وزیر اطلاعات…
نوه خواهر رهبری، گفت که سید علی خامنهای را هم دیده، یکی دو دقیقه، اما نماز جماعت را همه به امامت آیت الله جنتی خواندهاند، تنها مجتبی بوده که جدا از همه نماز میخوانده…گویی تافتهای جدا بافته است و احمد جنتی را به امامت قبول ندارد…
حمیدرضا میگوید که در این سفر سعی کرده گوشههایی از خانواده و سابقه سید علی خامنهای را از اطرافیان بیشتر بپرسد، تا ببیند چه اتفاقهایی در مسیر زندگی خامنهای افتاده که امروز با چنین روحیه و رفتاری از رهبری روبرو میشویم، کسی که هیچگاه نتوانسته تحصیلات دوره دبیرستان را بر خلاف برادر بزرگترش تمام کند و آرزویاش حضور در مجامع روشنفکری بوده است. کسی که در سنین ابتدایی درست نمیتوانسته ببیند (پیش از آنکه برایش عینک بگیرند) و در خانواده تحقیر هم میشده است…فروزانفر میگوید که سید علی خامنهای همیشه دلش خواسته در هر زمینهای خود را کارشناس موضوع جا بزند، در حالی که اهل فن میدانند سواد خیلی چیزها را ندارد و فقط یک اشتیاق فروخفته تحقیر شده در دوران کودکی از سوی کسی است که از طرف پدر تایید نمیشده است.
حمیدرضا فروزانفر از رابطه خانوادههای هاشمی رفسنجانی و خامنهای میگوید که در سالهای اخیر سرد هم شده است. او معتقد است که روند حذف هاشمی رفسنجانی از سوی خامنهای در مسیر ۲۰ ساله حکومت ولی فقیه دوم، کاملا آگاهانه است و روند شکستهای هاشمی این را نشان میدهد. گویی خامنهای نمیتواند نافذتر بودن نقش و حرف هاشمی را تحمل کند.
حمیدرضا در باره علت سفر مجتبی خامنهای همراه با سعید امامی و خانوادههای هر دو به لندن اشاره میکند، سفری که سالها بعد با بچهدار شدن مجتبی خامنهای منتهی، بعد از سالها درمان همسرش، سفری که مجتبی و دختر حداد عادل تحت درمان باروری قرار گرفتهاند و در همین سفر مجتبی با مسائل امنیتی علاقهمند میشود… دوستی امنیتی مجتبی که از نگاه اعضای خانواده جوانی مظلوم به نظر میآمده…
نوه خواهر رهبری از ثروت و قدرت و روابط سیاسی در خانواده خامنهای میگوید
آیتالله خامنهای امور بازرسی وزارت نفت را به برادر خود سپرده… وزرا میروند و میآیند اما سید حسن خامنهای باقی است. برادر بزرگتر از طریق بنیادش پول زیادی به چنگ آورده و سید هادی نیز حاشیه امن خودش را دارد و از نداری به دارایی رسیده است.
شناخت خانواده رهبری به این راحتیها نیست. حمید رضا فروزانفر، نوه خواهر بزرگتر سید علی خامنهای این فضا را بازتر میکند:
اسم واقعی شما چیست؟ گویا خانواده خامنهای با اسم دیگری شما را میشناسند.
اسم شناسنامهای من حمیدرضا فروزانفر است ولی در خانواده مرا مسعود صدا میکنند. این مساله مرسوم است، مثلا میدانم مسعود(پسر آقای خامنهای) هم اسمش محسن است از آنجا که فامیل پدربزرگ من، داماد خانواده خامنهای، شمساللهی بود، هر موقع در ارتباط با «بیت» قرار میگرفتیم و میخواستیم آنجا برویم، اسم من مسعود شمساللهی رد میشد که من هم از این بابت خیلی شاکی بودم.من را سالهای سال به این نام «مسعود شمساللهی» میشناختند و در واقع تبدیل به یک هویت جداگانه برای من شده بود و اختراع بیت بود و هیچ نقشی در آن نداشتم.البته دو اسمه بودن مساله ای نیست اینکه شما دو اسم و دو فامیل داشته باشید مساله ساز است.
شما سالهاست با خانواده رهبری در ارتباط هستید. یادتان میآید از چه زمانی رابطه شکل گرفت؟
ارتباط من با خانواده ایشان بیشتر از طریق مادربزرگم که خواهر آقای خامنهای هستند شکل گرفت و اولین چیزهایی که به ذهنم میرسد از این رابطه، برمیگردد به سال ۱۳۶۸ که برای اولین بار همراه خانواده خودم به دیدار ایشان رفتیم. اولین تصویر ذهنی من از آقای خامنهای که توی ذهنم هست و دیدمشان، بر میگردد به سال پنجم ابتدایی در سال ۶۸.
شما با فرزندان ایشان از همان موقع در ارتباط بودید؟
بله، من با مسعود و میثم و همینطور برادرزاده آقای خامنهای، حامد خامنهای، که با هم رفیق بودیم و از دوران کودکی با هم بزرگ شده بودیم، تقریبا همسن هستیم. مسالهای که وجود داشت این بود که من فامیل درجه ۲ به حساب میآمدم، نوه خواهر بودم، و ارتباطی که با فامیلهای درجه یک دارند اندکی متفاوت است با روابطی که با فامیلهای دورتر دارند، اما من به هر شکل سعی میکردم که ارتباط برقرار کنم و دوران هم دوران نوجوانی بود، کلی کنجکاوی و در واقع جستوجوگری در ذهنم بود که مرا به آنها وصل میکرد، بهخصوص با مسعود و میثم و حامد.
حالا شما دو سالی است که عملا از کشور خارج شده اید. در این محدوده زمانی، و با توجه به دیدار اخیرتان، آیا متوجه هیچ تغییری هم شدید؟
بگذارید جور دیگری جواب بدهم. من در طول بیست و دو سالی که از رهبری آقای خامنهای میگذرد، متناوب رفت و آمد داشتهام، خارج از چارچوب خانواده، به خاطر اینکه توی آن مقطع آدم مذهبیای بودهام و بسیار هم آرمانگرا، در سنین حدود بیست سال، ایدههایی در ذهنم شکل میگرفت که فکر میکردم با حضور در چنین فضایی، ممکن است بتوانم مثمر ثمر واقع شوم، بنابراین، بهتناوب درخواست میکردم که در نماز های مغرب و عشا حضور داشته باشم و با بچهها شروع کنم به بحث کردن، اگر بشود با خود آقای خامنهای در ارتباط باشم و حرف بزنم که این البته خیلی ایده خامدستانهای بود، برای اینکه هر چه جلوتر آمدم، دیدم فضای بیت جوری نیست که کسی بتواند حرفی بزند، حتی اگر درست باشد، تحلیل من از آن مقطع این بود که
بیت رهبری، خیلی کانالیزه شده است و یک عده آدم هستند که یکسری اخبار و اطلاعات را به بیت رهبری میدهند، حالا در درست و نادرستی آنها شک داشته باشیم یا شک نداشته باشیم، تصمیمات اینجوری ساخته میشوند. یعنی ساختاری داشت بیت رهبری که بسیار بسته بود و کسی نمیتوانست وارد حلقههای نزدیکتر شود. من هم آنجا یک پسر نوجوان بودم، بازیگوشی میکردم، شیطنت میکردم، و سعی میکردم از یک سری چیزها سر در بیاورم، در حد توان ذهنی خودم، در دوران نوجوانی و دبیرستان.
هر چه جلوتر آمدم، بیشتر توی ذوقم خورد و در واقع بیشتر توی روحیاتم تاثیر گذاشت، برای اینکه احساس کردم آن تفکرات ایدهآلگرانه که دارم، هیچوقت به منصه ظهور نمیرسد برای آنکه یک عده آدم هستند که مانعاند و اساسا نمیگذارند این صدای متفاوت به گوش کسی برسد.
آیا شما تنها کسی از کل مجموعه فامیل بودید که صدای متفاوتی داشت؟
من در خانوادهای بزرگ شدم که همیشه از فعالیت مستقیم سیاسی پرهیز داده میشده. پدربزرگ من آقای شمساللهی داماد خانواده خامنهای، روحانی میانه رویی بودند که سرشان به کار خودشان بود. شرعیات را مدنظر قرار میدادند و معتقد بودند ورود به سیاست آدم را از زندگی عادی خودش میاندازد. ممکن است آن هوش و ذکاوت لازم را نداشته باشیم و ابزار دست عدهای شویم که حاصلی برای ما نخواهد داشت جز از دست دادن زمان و موقعیت درسی و این حرفها. در یک چنین فضایی و با داشتن چنین نسبت خانوادگی با توجه به آن چه در بطن جامعه میگذرد داشتن نگاه و صدای متفاوت ناخودآگاه تبدیل به «تضاد» بین نسل قدیم و جدید میشود. ولی شرایط هیچگاه طوری نبود که مسائل را علنا مطرح کنیم، هر چه جلوتر آمدیم، این تضادها که در سطح جامعه بیشتر شد، این فضا را هم برای ما ایجاد کرد که در جمعهای خانوادگی، بهمناسبت ماه رمضان یا بهمناسبت عید و عروسی و هرچیز، بحثهایی صورت بگیرد، بهویژه این اواخر. چه بسا که قبلا این همه وضعیت حاد نبود. این تفکیک بین اعضای خانواده نسبتا جدیدتر است. به همان میزانی که ما از بیرون «فیدبک» میگرفتیم، در داخل بیت فضا برای ما بستهتر میشد. من خودم به یاد ندارم که ما با آقای خامنهای توانسته باشیم مستقیما وارد بحثی بشویم. این اساس غیر ممکن بود. اگر هم صحبتی بود، با مصطفی، با مجتبی، با مسعود و حتی با میثم. میثم توی این موارد کمتر از بقیه دخالت میکرد. بحثها در حد تبادل نظر بود و بعضی اوقات هم تند میشد. من شنیدم بعد از ماجرای جنبش سبز، در برابر سوال «این چه رفتاری است که با بچههای مردم کردهاید و با آقایان موسوی و کروبی چه کاری است که کردهاید؟ اینها به هر حال کاندیداهای همین نظام هستند؟» آقای مجتبی خامنهای به صراحت گفته بود «ما خیلی در مورد اینها لطف کردهایم و اینها را باید از همان روز اول میسوزاندیم و از بین میبردیم تا اینکه کار به اینجاها نکشد».
از آنجایی که هیچکدام از اعضای خانواده، سیاستمدار نبودند و کار سیاسی نمیکردند، و فضای بیت هم یک فضای بالاجبار خانوادگی تعریف میشد، نمیتوانستیم زیاد مسائل سیاسی را مطرح کنیم، اما به هر شکل حرفمان را می زدیم و گاهی با نرفتنمان اعتراضمان را بیان میکردیم، تا این اواخر که خیلی از مسائل رو شد و قابل اغماض هم نبود. بنابراین حضور یک نفر در جمع خانوادگی به معنای تایید بود و نرفتن به معنی عدم تایید.
در سفر اخیرم به ایران، برداشت من این بود که قضیه خیلی حادتر از این حرفهاست. آقای خامنهای به چیزی بهنام «صله رحم» در روابطش معتقد است و از آنجا که خودش محدودیت دارد برای دیدن اعضای خانواده، از فامیل دعوت میکند که به دیدنش بروند، و خیلی هم معتقد بوده که باید همیشه این مساله انجام شود. اما بر سر مواضع فکری اعضای خانواده، این «صله رحم» که جزو یکی از سنتهای اسلامی هست را عملا حذف کرده است. و رسما دیگر ایشان است که دعوت نمیکنند چون ما مثل ایشان فکر نمیکنیم. و این برای من خیلی جالب بود. در خود اعضای خانواده خامنهای (برادرها و خواهرها) این شکاف و انشقاق کاملا دیده میشود. یا به دلایلی و به خاطر منافعی سعی شده این ارتباط را حفظ کنند که مبادا از طرف بیت رهبری محکوم بشوند به اینکه طرفدار طیف خاصی هستن دیا کاملا طرد شدهاند چون طور دیگری فکر میکرده اند.
این طرفداری یا عدم طرفداری میتواند ضرها و منافعی برای اعضای فامیل داشته باشد. در باره اعضای خانواده شایعاتی هست، در باره برادر بزرگتر شایعه است که از امکانات مالی ویژهای برخوردار است، یا برادرشان حسن که ناظر بر امور نفت کشور است. اطلاعاتی در باره مجموعه روابط مالی اینها دارید، آیا هیچگاه در سطح خانواده در باره این افراد حرفی زده میشود؟
در مورد این دو برادر، گرچه سند و مدرکی به همراه ندارم که ارایه کنم، اما اطلاع دقیق دارم. در طول بیست سال در باره اینها شنیدهام و دیدهام. در مورد برادر بزرگتر، ایشان در سال ۷۸ یک کنفرانس بزرگ بینالمللی برگزار کردند، برای احیای فلسفه ملاصدرا با این انگیزه که ما یک بار دیگر آوازه حکمت اسلامی را جهانی کنیم. این ظاهر مساله بود و این تبدیل شد به یک بنیادی که قرار شد آثار ملاصدرا را به صورت تصحیح شدهای برای چاپ و نشر آماده کند. تا آنجایی که من میدانم، چیزهایی را که میدیدم برایم عجیب و غریب بود. قیمت بلیتها و هزینه مهمانیها و هتلها. تا زمانی که در چارچوب فلسفه اسلامی بود، آدم میتوانست یک موضوعیتی برایش پیدا کند، اما در دراز مدت اگر چنین مجموعهای مستقیما از پول نفت، تغذیه کند، کما اینکه گفته میشد آقای مهاجرانی برایش مستقیما ردیف بودجه گرفته بودند در وزارت ارشاد، در دراز مدت، بنیاد حکمت اسلامی صدرا تبدیل شد به یک مجموعه کاملا اقتصادی که گهگداری هم کار علمی انجام میدهد. یک مجموعههای صنعتی را به ثمن بخس در اختیار اینها قرار دادند و خریداری کردند با این توجیه که هزینههای این مجموعه را از بخشهای صنعتی تامین کنند. این را کارشناسها باید بنشینند و ببینند چقدر خروجی داشته، این از عهده من خارج است چون من کلیت ماجرا را دیدهام، و میتوانم به کسانی ارجاع بدهم که میتوانند این مساله را با رقم و عدد ثابت کنند.
در مورد آقای حسن خامنهای هم، ایشان سالها مدیر کل ارشاد در مشهد بودند، بعد به تهران میآیند و از سالها پیش رئیس بازرسی وزارت نفت میشوند. و ایشان نظارت میکنند بر قراردادها و این پولی که جابجا میشود به کجاها میرود و به کجاها نباید برود. برای اینکه بتواند کنترل کند که پول نفت کجا هزینه شود. تسلط بر پول نفت و دعوا بر سر آن از خیلی قبل تر وجود داشته، حتی از زمان آقای زنگنه دست آقای سید حسن خامنهای و رهبری بوده است. این از مستقیمترین دخالتهای بیت رهبری در عرصه نفت است که البته مستقیما به خود ایشان بر میگردد.
یکی از برادرها که در سوی مقابل است، سید هادی خامنهای است، نماینده سابق مجلس و ناشر روزنامه، اما همه از ایشان به عنوان یک فرصتطلب حرف میزنند. آیا این مساله صحت دارد؟
دقیقا. آقای هادی خامنهای بسیار آدم باهوشی است و بلد است از باد مخالف چگونه استفاده کند. در شرایطی که اوضاع خوب نیست میداند چه کار کند و در شرایطی که کشور آماده است، میآید اظهار نظر میکند. اگر روند موضعگیریهای هادی خامنهای در دوسال گذشته را بررسی کنید، میبینید که نزدیک به صفر است، در صورتیکه این آدم در خفا مشغول مالاندوزی است، حلال و حرامش را باید بنشینیم صحبت کنیم، اما مسلما آن چیزی که برای من واضح است، بر پایه رانت است، چون من به خوبی یادم است ایشان در خانه سازمانی نیروی هوایی زندگی میکردند و وضع خوبی نداشتند، عبا و عمامه ایشان سال به سال تغییر نمیکرد. از یک مقطعی به بعد وضعیت ایشان تغییر کرد، در یکی از بهترین مناطق خانه گرفتند، وضعیت خانه، ماشین و هر آنچه عرف به نام ثروت میشناسد. ایشان سوژه جالبی هستند و در خفا کار میکنند…یکی به نعل و یکی به میخ…و هر جا لازم باشد وجهه اصلاح طلبی خودش را دارد، حاشیه امنیتی هم برای خودش دارد چون برادر رهبر است و در این اوضاع به هم ریخته جزو معدود کسانی است که خیلی راحت کار میکند.
خب کسان دیگری هم از مجموعه فامیل هستند که مثلا در ساختارهای حکومتی و دولتی حضور داشتهاند، در دولت یا سفارتخانهای… نگاه افراد فامیل به ایشان چگونه است؟
برخی از اینها هستند که در قالب روزنامهنگار اصلاح طلب هم وارد میشوند و احیانا در سفارتخانهای هم مشغول کار میشوند و جوری رفتار میکنند که اگر مزدور جمهوری اسلامی نباشند، حرفهایشان به درد جلو بردن چندین سناریو میخورد. هر کدام که به هدفی نزدیکتر باشد…بیشتر منافع حزبی برایشان مهم است تا منافع ملی. به خاطر موقعیت فامیلی هم یک حاشیه امنیت برای خودشان قایل هستند. در ایران که بودم، نظر اعضایی از فامیل را در باره چنین افرادی گرفتم که با نظر من همسان بود. من منابع خودم را نمیتوانم معرفی کنم، اما در مورد این دسته میگویند که هم از توبره میخورند و هم از آخور. متناسب با شرایط ممکن است درست را غلط نشان دهند و غلط را درست. اینها با افکار عمومی بر اساس منافع خودشان بازی میکنند که به نظر من کار کثیفی است. شاید به نحوی دارند به بقای نظام اسلامی کمک میکنند، از زاویه دید خودشان. این حرفهای این عده که میخواهند جا بیاندازند که مشکل با «اصلاح» حل میشود، برای من قابل هضم نیست و از نظر بسیاری از اعضای خانواده هم منطقی بهنظر نمیآید. برخی از این افراد فامیل ممکن است در پس پرده کاری کنند و تعداد اندکی هم با ژست اصلاحطلب در عرصه عمومی.
نوه خواهر رهبری: رفتار امروز خامنهای، نتیجه کودکی تحقیر آمیز اوست
حمیدرضا فروزانفر، پزشک نیست، روانشناس نیست اما زبان شناسی میخواند و مهمترین دلمشغولیاش «تحلیل گفتمان و گفتگو». از هر جایی که به ذهنش میرسیده سابقه دایی مادرش را گرفته تا بداند سید علی خامنهای چگونه تبدیل به رهبر امروز شده. کسی که از «شماره۲» بودن متنفر است و به تازگی هاشمی رفسنجانی را بهزیر کشیده است.
سید علی خامنهای مانند هر انسان دیگر، نتیجه شرایط اجتماعی و خانوادگی و محیطی است. انسانی است که واکنشها و رفتارش میتوانسته ریشه در گذشتههای دوری داشته باشد که بسیاری از محکومین به حکومت او، از آن بیاطلاع بودهاند. شایعات در باره کودکی او آنقدر زیاد است که نمیتوان به سادگی به همه آنها توجه کرد.
حمیدرضا فروزانفر اما این اطلاعات را از مادربزرگش، خواهر بزرگتر سید علی خامنهای و دیگران جویا شده. از منابع دستاولی که دسترسی به آنها برای کمتر کسی امکانپذیر است. او در سفرش به ایران، که شاید آخرین سفرش هم بوده باشد، هر آنچه توانسته جویا شده. اولین قسمت گفتگوی من با حمیدرضا فروزانفر در باره گذشته کسی است که نمیخواهد «شماره ۲» باشد. کسی که کودکی و نوجوانی چندان دلچسبی را تجربه نکرده، کسی که نتوانسته حتی دیپلم بگیرد…بر خلاف برادر بزرگتر، سید محمد خامنهای که لیسانس حقوق گرفت و به سینما میرفته و …
آقای فروزانفر! منبع مهم شما برای شناخت سید علی خامنهای که بود؟
مادر بزرگم. از افراد و منابع دیگری هم بوده. مادر بزرگم بزرگترین فرد از خانواده خامنهای است که در قید حیاتاند. بزرگتر از سید محمد و سید علی.
مادر بزرگم یک علاقه درونی به برادرانش دارد، با توجه به اینکه اصلا آدمی سیاسی نیست و تا حدود زیادی هم مذهبی است و مثل یک خواهر بزرگ که برادرانش را دوست دارد از برادرانش صحبت میکند. در مقابل ممکن است خواهرشان که همسر آقای شیخ علی تهرانی هستند، یک چنین دیدگاهی را نداشته باشند.
حالا با عنایت به همین شناخت، آقای خامنهای چگونه تبدیل به چیزی شدند که امروز شاهدش هستیم؟ آیا میتواند ریشه در دوران کودکی شان داشته باشد؟
اصلا یک دفعهای اینجوری نشدند. چیزی که الان آقای خامنهای هست، حاصل یک روند تدریجی چندین ساله است. و این تغییرات را ما سال بهسال میدیدیم، کاملا واضح و آشکار بود در طول این بیست سالی که ما هر دفعه برای دیدن ایشان میرفتیم. مسلما ریشه در دوران کودکی دارد. ایشان را در رقابت با برادرشان محمد باید ارزیابی کرد. محمد خامنهای پسر شیطانی بود که سینما میرفت، قرتی بود دور از چشم خانواده مطابق مد روز لباس میپوشید. علی رغم فضای خانوادگی و مخالفت پدر «حقوق» خواند، و کسی که همیشه مورد عتاب بود، محمد بود، در مقابل «علی» یک آدم ظاهرساز و دورو و ریاکار که برای آنکه خودش را عزیز بکند و خودش را در دل پدر جا بکند خیلی کارها میکرد که لج بقیه اعضای خانواده را هم در میآورد. در یک فضای پادگانی [بزرگ شد] که آدمها تبدیل به «آدم خوبه» و «آدم بده» میشوند، یعنی تو خوبی به خاطر آنکه همه چیزهایی که پدرت میخواهد را رعایت میکنی و تو بدی به خاطر اینکه داری شیطنت میکنی.
اگر معتقد باشیم که اینها همهاش از محیط به انسان منتقل میشود، باید یک روانشناس برجسته بیاید با اطلاعات دقیقتر، رفتار آقای خامنهای را روانکاوی کند، مسلما به نکات خیلی خیلی زیادتری از دوران کودکیاش خواهد رسید که به شخصیت الانش دارد معنا میدهد.
آقای خامنهای تا دوران ابتدایی در مدرسه مشکل بینایی داشتند بدون اینکه خودشان یا خانواده در جریان باشند.این را یک بار خودشان در جمع تعریف کردند برای ما. حتی آن طرف خیابان را تیره و تار میدیدند، تا یک روزی که از جلوی عینک فروشی رد میشده و تصادفا عینکی را میزند و میگوید فضا برای من روشن شد و انگار دوباره متولد شدم. تصور کنید یک آدم در خانواده با چشمهای ضعیفش چقدر میتوانسته مورد تمسخر قرار گیرد و او را مثلا «دست و پا چلفتی» خوانده باشند، تحقیر شده باشد و اعتماد به نفساش زیر سوال رفته باشد…اینها اتفاقاتی هست که میافتد…حتی در مورد یک حادثه کوچک در بزرگسالی، میآیند به گذشته نقب میزنند به دوران کودکی که چه اتفاق خاصی در دوران کودکی افتاده که این آدم الان اینجوری شده. به نظر من این اتفاق خیلی مهمی بوده.
به نظر من سید علی خامنهای تحت تاثیر یک حس تحقیر در درون مانده از سنین نوجوانی به خاطر نبود اعتماد به نفس و عزت نفس است، که آنرا تا مقطع مهمی نداشته…آقای خامنهای همیشه دلش میخواسته در محافل ادبی و روشنفکری در آن مقطع (جوانی) شرکت کند که با مخالفت همیشگی خانواده روبرو میشده…هیچوقت نتوانسته تحصیلات دبیرستانیاش را تمام کند و از یک مقطعی مجبور بوده به حوزه علمیه برود. یک موجود پا در هوا. یک علاقهای در این بچه از بین رفته و وقتی بعدها رهبر میشود، خود را رهبر فرزانه میبیند که روشنفکرها و شعرا و سینماگران را دعوت میکند نمود پیدا میکند. سواد آکادمیک ندارد و هر چه دارد از شنیدههاست، یک غم بزرگ هم دارد که چرا نتوانسته برود دنبال این فضاها، در عین حال هم نمیخواهد خود را از تک و تا بیاندازد. وقتی ما همیشه با او صحبت میکنیم، چون کار من هم علوم انسانی هست و افراد زیادی را دیدهام که در این زمینه کار میکنند، همیشه یک جوری صحبت میکنند که انگار کارشناس آن موضوع هستند، در صورتی که مثلا فردی که واردتر باشد، متوجه میشود که نه، این سواد نیست، این یک اشتیاق فروخفته تحقیر شده است در دوران کودکی، چون از طرف پدر تایید نمیشده. ارجاع همیشگیاش به ادبیات جهان بینوایان ویکتور هوگوست و دشمن خونی احمد محمود و احمد شاملوست. علت شور و شوق آقای خامنهای به عرصه هنرهم واقعی نیست. بیشتر یک جور ارضای آن حس فروخفته درونی خودش است.
یعنی ایشان حس میکنند بر همه حوزهها ولایت دارند؟
به نظر من از یک عقده فروخفته میآید. برای اینکه با مخالفت پدر و مادرش روبرو میشده، نهی میکردند از حضورشان در عرصههای روشنفکری، یک بچه چهارم-پنجم ابتدایی دائما توی سرش می زدهاند که «تو دست و پاچلفتی هستی، استکان میشکنی، لیوان می شکنی»…چون نمیدیده. میخواهم یک تصویری را برای شما شکل بدهم که همه اینها در دوران کودکی شکل گرفته و حالا وقتی وارد عرصه اجتماع میشود، شناخته میشود، وارد مبارزات انقلابی میشود، همه اینها [مشکلات و عقدههای روانی] با او همراه است. بعدها که میشود رهبر انقلاب، یک عرصه کاملا وسیع را در اختیار دارد که بتواند آن عقدههای فروخفته را باز کند. این البته تعبیر من است چون بارها دیدهام. با دعوت از نویسندگان و قشر روشنفکر جامعه دارد یک جوری آن عقده فروخفته را ارضا میکند. یعنی میگوید اگر چه من نتوانستم این کار را انجام بدهم، ولی آنهایی که من آرزوی دیدنشان و خواندن کتابهایشان را داشتم، الان میآیند دستبوس و به سمت من. فکر میکنم [آقای خامنهای] ارضا میشود به این شکل. من یک جور ارضای روحی را دارم میبینم.
به عبارت بهتر، شما آقای خامنهای را تحت تاثیر عوامل مختلف میبینید…مثل اعتیاد به مواد مخدر…
بله، از سنین جوانی
یعنی کسی که به خاطر مشکلات روحی آمده سراغ مواد مخدر و تحت تاثیر اطرافیان هم قرار میگیرد.
درست است.
اما از عوامل دیگر تاثیرگذار، اگر تاریخچه زندگی ایشان را ورق بزنیم به علی اکبر هاشمی رفسنجانی میرسیم که قبل از انقلاب با ایشان در ارتباط بوده، کمکشان کرده و به عبارتی عامل رهبر شدن سید علی خامنهای است. ما در روزهایی هستیم که آن دوستی در بازی قدرت، رنگ دیگری گرفته و انگار آقای هاشمی از قدرت کنار گذاشته شده. افراد خانواده شما چه نگاهی به خانواده هاشمی داشته است؟
چیز که من خبر دارم این است که خانوادههای خامنهای و هاشمی رابطهای معمولی بوده و همدیگر را تحمل میکردهاند. مثلا اگر در مراسم عروسی یکی از پسرها بوده، و آقای هاشمی با خانواده دعوت میشده، رابطه بین خانم آقای خامنهای و خانم آقای رفسنجانی چیز دلچسبی نبوده است. یعنی حاضر بودهاند چون دعوت شده بودند، ولی رابطه صمیمانهای نداشتهاند. اما اگر روند حذف آقای هاشمی رفسنجانی را در طول این سالها در نظر بگیرید، بعد از بیست سال رهبری آقای خامنهای، به یک نکته مهمی میرسید. از دیدگاه من آقای خامنهای نمیتوانسته عقده دوم بودن را تحمل کند. عقدهای که به او بگویند «از عهده کاری بر نمیآیی». این روند بیست ساله برای من اینچنین تحلیل میشود که «آقای هاشمی آمده مرا رهبر کرده، اما من یک آدم گردنکلفت قوی و محبوب مثل هاشمی رفسنجانی را نمیتوانم تحمل کنم. من دارم مسیری را میچینم که او خود به خود حذف شود». اگر شما مسیر بیست ساله را نگاه کنید، میبینید که پایههای این مسیر مستحکمتر شده. با آنکه در منظر عمومی با هم رفیقاند، اما ببینید تا همین انتخاب آقای احمدینژاد و بعد از آن که میگویند «نظر من به ایشان[احمدینژاد] نزدیکتر است».
یک عقدهای این وسط وجود دارد که آقای خامنهای نمیتواند کسی را بالاتر از خودش بپذیرد و در راس ببیند. و نمیتواند ببیند کلام کسی از او موثرتر و نافذتر باشد. این با روند «ولی امر مسلمین» شدن ایشان هم تطبیق میکند. یعنی تمام عوامل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را شما بگیرید و بیایید جلو، به علاوه، خصوصیات اخلاقی خود آقای خامنهای که از دوران کودکی به همراه آورده، یک پسری که توی سرش می زدند، سرخورده بوده به خاطر کارهایی که میکرده، در عین حال برای کسب محبوبیت مجبور بوده جلوی پدرش خیلی کارها را انجام بدهد که بگوید «من دارم به حرف شما گوش میدهم» و همیشه نفر دوم خانواده بوده، محمد(برادر بزرگتر) خیلی موفقتر از علی توی زندگی خانوادگیاش جلو آمده…لیسانس گرفته توی آن مقطع، آقای خامنهای اما، حتی دیپلمش را نگرفته و وارد حوزه علمیه شده…تمام اینها را بگذارید کنار همدیگر، نتیجهاش میشود این که خیلی راحت دارد تلاش میکند که این آدم [هاشمی] را حذف کند، و تلاش میکند که خودش نفر اول همه چیز باشد، احمدینژاد این وسط چهکاره است؟ احمدینژاد یک ابزار است برای اینکه این مسیر را برای اقای خامنهای هموار میکند. این تحلیل من است. چیزی که من از نزدیک با توجه به خصوصیات اخلاقی این آدم دارم میبینم و تحلیل میکنم.
نقل از سایت خودنویس*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر