رابطهی آقای مهدوی کنی و آقای هاشمی رفسنجانی هیچوقت رابطهای از سر ارادت و مودت نبود. نه اینکه دشمنی ویژهای هم در میان باشد، اما دوستی خاصی هم وجود نداشت. از خاطر نمیبرم وقتی در زمان ریاست فعال ایشان بر جامعهی روحانیت مبارز بنا شد «جامعه» نامزدی را از میان نامزدهای مطرح برای ششمین انتخابات ریاست جمهوری معرفی کند، تنها حجتی که آقای مهدوی برای حمایت از ریاست جمهوری مجدد آقای هاشمی رفسنجانی آورد بیشتر از آنکه مدح او باشد هم متضمن قدح او بود هم مستلزم مذمت کاندیداهای رقیب او. در پاسخ به پرسش عتابآمیز یکی از حضار او با زبانی که طنز و طعن و ظرافت و صراحت و آداب سخن گفتن دیپلماتیک همه را یک جا با خود داشت گفت: «حمایت ما از آقای هاشمی از باب اکل میته است.» روشن است که چنین حمایتی اولًا حمایتی بود از سر اضطرار؛ ثانیا، حداقلی و مشروط به انواع شرطها؛ و ثالثاً، موقت و تا اطلاع ثانوی.
مشی سیاسی آقای هاشمی راهی نبود که آقای مهدوی در سیاستورزی میپسندید، اما همواره مصالحی ایشان را از انتقاد صریح و روشن از آقای هاشمی بازمیداشت. این، نه تنها مورد از این قبیل مصلحتسنجیهای آقای مهدوی بود و شاید، نه مهمترین آنها. بسیاری لابد شنیدهاند سخن صریح ایشان را در نفی مرجعیت آقای خامنهای در یکی از حلقههای درسشان. سخنی که نه تنها مرجعیت رهبر را به تمسخر میگرفت بلکه علمیت و سواد او را هم به چالش میکشید. این البته فقط موضع او نبود. آقای مصباح یزدی هم که هنوز از خزانهی ذخار ولایت و رهبری چندان برخوردار نشده بود رهبرِ خود-مرجع خوانده را در موسسهی خود (که آن ایام ساختمان محقری بیش نبود) تمسخر کرده بود و بهتندی به چالش خوانده بود که «این آقا (یعنی آقای خامنهای) بعید است از روی متن لمعه هم بتواند درست بخواند، و بهتر است برای مدتی فعلاً در اثبات اجتهاد خود بکوشد؛ مرجعیت پیشکش.» مرجعیتی که چندی پس از برکشیدهشدنِ ایشان به رهبری نظام سیاسی، از تریبونهای رسمی مطرح شد و با بذل هزینهی بسیار و صرف سرمایههایی از اندوختهی آبروی حوزه و برخی مدرسان حوزوی پیگیری شد. هرچند هیچگاه این طرح آنطور که طراحان آن آرزو داشتند به نتیجه نرسید، اما نباید از نظر دور داشت که کسان بسیاری مانند آقایان مهدوی کنی و مصباح یزدی هر یک بنا به مصلحتی متفاوت دربرابر آن سکوت کردند، و اگر در آن زمان در تحکیم آن نکوشیدند هیچگاه مخالفتی علنی هم با آن ابراز نکردند. به برکت همین بذلها، همان آقای مصباح که به روبوسی هم رضایت نمیداد، چه رسد به دستبوسی، نه تنها اعلام سربازی کرد که سر از پابوسی «آقا» هم در آورد.
اما در مقابل، کسانی مانند آقای موسوی اردبیلی و مرحوم آقای منتظری، البته در میان روحانیانی با جایگاهی سیاسی، بیش از دیگران مخالفت خود را علناً ابراز کردند. مخالفتی که اگر برای آقای اردبیلی به محرومیت از امامت جمعهی پایتخت و کوچی ناگزیر به قم انجامید، برای آقای منتظری، که بنا بر طبعش بیپرواتر سخن میگفت، حبس خانگی و تحمل دشواریهای دیگری را در پی داشت. دشواریهایی که خود هم مایهی عبرتی برای دیگران شد و هم تبعاتی مانند محرومیت از امامت جمعه و کوچ به قم در مقابل آنها نه عقوبت که عفو و عنایت محسوب میتوانست بشود.
اما حکایت آقای مهدوی حکایت دیگری بود. آقای مهدوی برای گردش امور «جامعة الامام الصادق» با منابعی که خود برانگیخته بود به بذل و بخشش بیتالمال و برخورداری از خزانهی ذخار ولایت نیازمند نبود که بتوان او را از این طریق به سکوت واداشت. سودای مرجعیت هم نداشت که اگر او را به خود وانهند تا در قم گوشهای بگیرد و درسی بگوید و بابت عدم همراهیاش عقوبتی مانند آنچه بر آقای منتظری روا داشتند، نبیند، همینها برای ساکت کردنش کافی باشد. آقای مهدوی برای سکوت دربرابر سودای سبکسرانهی مرجعیت ولیفقیهی که در فقاهتاش هم تردید بود به حجتی فراتر از این قبیل بخششها یا بخشودگیها نیاز داشت. این حجت از همان جنس بود که او در حمایت از نامزدی آقای هاشمی رفسنجانی گفت، یعنی «اکل میته از سر اضطرار.» اما او خوب می دانست که همراهیش با آقای هاشمی و خامنهای، ولو صرفاً با سکوتی معنادار، بی هزینه نیست. هزینهای که او به زعم خود از آبرویش نزد مردم و خداوند میپرداخت. هزینهای که فقط وقتی به پرداختنش میارزد که خداوند آن را از خزانهی فضل خود جبران کند. هزینهای که به این ترتیب صرفاً در راه خداوند و برای حفاظت از دین او یا جامعهی دینی و حکومت شیعی آن هم در شرایط اضطرار میتوان پرداخت. سکوت آقای مهدوی دربرابر ناراستیها و نارواییهای محنت محمودی در این سالهای اخیر هم نه اثر معجزهی سلطانی و نه از سر رضا که بنا به مصلحت بود. سکوتی که آقای مهدوی با آن خود را و اعتبارش را برای مصلحتی قربانی میکرد. نه برای مصلحت شخصی یا خانوادگی یا مصلحت جامعة الامام الصادق، بلکه مصلحت حفظ یکپارچگی کشور و بقای اعتبار و آبروی ولایت فقیه که به زعم او ضامن بقای وحدت و تمامیت نظم و نظام سیاسی کشور است و هیچ جایگزین مشروع و مقبول دیگری هم به نظر او برای آن وجود ندارد.
اما گویی یک بار دیگر آن هم در زمانی که بعید است وقت جبرانی باقی مانده باشد، آقای مهدوی باز بر سر دوراهی مصلحتسنجی دشوار دیگری قرار گرفته است. مصلحتسنجیای که اهمیت آن و نیز خطری که در آن است با آنچه در حمایت از نامزدی آقای هاشمی یا سکوت در برابر سودای مرجعیت رهبر نظام سیاسی کرد به هیچ رو قابل مقایسه نیست. آقای مهدوی بر سر دوراهی ریاست بر مجلس خبرگان رهبری یا وانهادن آن به آقای هاشمی است. اما این تنها ظاهری از ماجرا ست. لایهی پنهان این دو راهی در واقع چالش بزرگتری است که نه تنها آقای مهدوی با آن رو به رو ست بلکه چالشی است برای حیات و بقا و آینده ی نظام جمهوری اسلامی، همان نظامی که تضمین حفظ و بقای آن مهمترین حجتی بوده است که آقای مهدوی را در سالهای گذشته به انتخابهایی مخالف نظر شخصیاش واداشته است. در این انتخاب هم نه منافع شخصی و خانوادگی آیتالله مهدوی درمیان است نه لزوما منافع صنفی جامعة الامام الصادق یا جامعهی روحانیت. در واقع، همهی اینها هم در میان باشد، در قبال آن انتخاب بزرگی که در برابر نظام است چیزی به حساب نمیآید. آن چالش بزرگ در واقع چالشی است برای رفتن به یکی از این دو راه: یا به سوی نظامی سیاسی که در آن ولی فقیه بیش از آن که جانشین امام عصر باشد دستچین و دستنشاندهی و بازیچهی نظامیان و تندروان هم حلقه با کیهانیان خواهد بود؛ یا به سوی نظامی سیاسی که علیرغم همهی ضعفهایش هنوز چندان یکدست و یکپارچه در چنگال بازجویان و عربدهجویانی نیفتاده که پردهدریها و تندرویهای ایشان همین حالا هم آبرویی برای حامیانشان باقی نگذاشتهاست.
بدون تعارف و بیپردهپوشی باید دید و گفت که حذف آقای هاشمی از ریاست مجلس خبرگان و هیأت حاکمه اگر از هر راه دیگری جز نامزدی آقای مهدوی برای ریاست خبرگان میسر میشد، به دلایل بسیاری از جمله سوابقی که ذکر شد، به هیچ روی سراغ ایشان نمیرفتند. ماهها فشار بر تکتک اعضای خبرگان و رایزنیهای شخص رهبر و اطرافیان او با بسیاری از علما و مراجع در این باب حاصلی جز نومیدی و البته باز هم بذل و بخششهای فراوان ولی بیثمر نداشت. همین هم شد که خشونتورزانی که موقتاً با حلقهای از اطرافیان رهبر نظام سیاسی هممنفعت و همراه شدهاند آقای مهدوی را به عنوان تنها کلیدی یافتند که با آن میتوانند آخرین درها و دریچههای سرای قدرت را هم به روی نخبگان باتدبیر و بقیةالسلف نسلهای اول و دوم انقلاب برای همیشه قفل کنند. او را تنها کسی یافتند که در برابر آقای هاشمی اگر قرار بگیرد آقای هاشمی از ریاست خبرگان حذف خواهد شد. آقای هاشمی در واقع مانند مانعی که بین در و درگاه گیر کرده باشد تا کنون مانع شدهاست که میل به خشونت و انحصار و تصفیه و حذفْ آخرین درهای سرای قدرت را هم به روی دوستداران معتدلتر و معقولتر نظام ببندد و آنان را هر یک به اتهامی یا نیرنگی یا تهمتی به خود یا خویشانشان براند یا در بند کنند.
اکنون آقای مهدوی کنی شاید برای آخرین تصمیم بزرگ زندگی خود آماده میشود. تصمیمی بر سر یک دو راهی. تصمیمی که در هر حال مستلزم تضحیه و از خود گذشتگی او است: چه با تسلیم به اصرارها و فشارهای اطرافیان (و چه بسا امر مستقیم رهبر نظام سیاسی) نامزد ریاست مجلس خبرگان بشود و به سوی حذف آقای هاشمی از این سمت برود، و چه با رد این همه، از نامزدی این سمت خودداری کند. او برای تثبیت ولایت فقیه ممکن است باز برخلاف رأی شخصیاش به سوی حذف هاشمی برود و علیرغم میلش در رقابت با هاشمی قرار گیرد و بدنامی چنین تصمیمی را برای همیشه از خود به جای بگذارد. اما او با حذف هاشمی در واقع ناخواسته آخرین سنگ را از پیش پای افراطیترین بخش حاکمیت سیاسی برخواهد داشت که به ولایت فقیه صرفاً نگاهی ابزاری دارد و طرحاش تغییر جمهوری اسلامی به نظامی شبهنظامی است که در آن ولی فقیه هم مهرهای بیش نخواهد بود و در آن نه روحانیت دیگر روی عزت را خواهد دید و نه مجلس خبرگان در آن شأنی خواهد داشت و اولین قربانی دانهدرشت آن هم پس از هاشمی شخص رهبر کنونی خواهد بود. ایشان برای فهم این موضوع خوب است نگاهی بیندازند به تحولات شش سال اخیر و ببینند آیا خط مقدم جبههی حذف هاشمی به نظر ایشان واقعاً نشانی از ولایتپذیری یا روحانیت و تشرع با خود دارند. آیا ایشان احتمالاً آخرین انتخاب زندگی سیاسی اش را میخواهد به میل و خواست این زیادهخواهان آلوده و این تشنگان قدرت صورت دهد؟
اما آخرین تصمیم بزرگ زندگی سیاسی ایشان میتواند مستلزم ایثاری به مراتب بزرگتر باشد. اگر با بصیرت و درایتی که در میان اطرافیانشان شاخصهی همیشگی ایشان دانسته میشود، آقای مهدوی در نامزدی برای این سمت، با از خود گذشتگیای به مراتب دشوارتر، تجدید نظر کند، به احتمال زیاد آقای هاشمی در این سمت باقی خواهد ماند. در این صورت، ایشان موجب شکست طرح خطرناک این افراطیان قدرتطلب می شود. حذف هاشمی طرحی است که دست کم شش سال از عمر آن میگذرد. طرحی که ناخواسته یا خواسته حاصلی نخواهد داشت جز دستکم حذف ولی فقیه کنونی و بیاثر کردن ولایت فقیه و جانشین کردن آن با استبدادی شبهنظامی و متکی بر درآمد نفت. نه گفتن به همهی تقاضاها، فشارها و چه بسا اوامری که در این مدت متوجه آقای مهدوی شده است میتواند عواقبی داشته باشد که کمترین آن افزوده شدن نام ایشان به فهرست بلند نخبگانی است که با افراطیان تشنهی قدرت همراه نشدند و به وصف «بی بصیرتی» مفتخر شدند. اما در این صورت ایشان بزرگترین و درخشانترین تصمیم حیات سیاسی خود را برای تضمین همان ارزشهایی که خود به آنها وفادار است گرفته است. تصمیمی که هرچند ممکن است در کوتاه مدت پارهای را ناخوش آید اما هر چه بر آن بگذرد آشکارتر میشود که ایشان با این تصمیم بزرگترین خدمت را کرده است به آرمانهایی که عمری در سودای آنها زیسته است، به انقلابی که برای تحققش شکنجه شد، به نظامی که برای استقرار و دوامش کوشید و به رهبرانی که بقای خود را به غلط در قربانی کردن او و آقای هاشمی در پای افراطیان تشنهی خون و قدرت میدیدند اما او خود را به قربانگاه دیگری برد که تنها ناظر و خریدار آن خداوند است.
آنها که دههها ست در قامت آقای مهدوی نمونهای از یک رجل ممتاز دینی و سیاسی یافتهاند، از هر دو سو، چه موافقان و چه منتقدان او، نگران تصمیمی هستند که او خواهد گرفت. ای کاش این فرصت خطیر تصمیمگیری به چنان تصمیمی از سوی آقای مهدوی منتهی شود که همهی آنها که روحانیت سیاسی در ایران را یکسره گرفتار بازی منافع قدرت و خطای محاسبه میبینند و لذا ایشان را در معرض انقراض دایمی از صحنه ی اجتماع مییابند بار دیگر به آیندهی روحانیت سیاسی و نقشی تصحیحی و اصلاحی که روحانیت میتواند بر عهده گیرد امیدوار شوند. از دبیر بزرگترین و دیرپاترین تشکل روحانیت سیاسی کشور انتظاری در این پایه ناروا نیست. اگر پیشتر، ضرورت اکل میته آقای مهدوی را یک بار به همراهی با هاشمی رفسنجانی و بار دیگر به همراهی با رهبر نظام سیاسی متقاعد کرد، این بار دیگر موضوع اکل میته حمایت از این یا آن رجل سیاسی نیست، موضوع این بار تضمین آینده ی نظام از افتادن به سیاه چال خشونت و نظامی گری است، سیاه چالی که هر نوع بازگشت معقولانهی دین به سیاست را در آینده ی سیاسی ایران غیرممکن خواهد کرد ولی در عوض به جای دین نظامیگری را خواهد نشاند.
مشی سیاسی آقای هاشمی راهی نبود که آقای مهدوی در سیاستورزی میپسندید، اما همواره مصالحی ایشان را از انتقاد صریح و روشن از آقای هاشمی بازمیداشت. این، نه تنها مورد از این قبیل مصلحتسنجیهای آقای مهدوی بود و شاید، نه مهمترین آنها. بسیاری لابد شنیدهاند سخن صریح ایشان را در نفی مرجعیت آقای خامنهای در یکی از حلقههای درسشان. سخنی که نه تنها مرجعیت رهبر را به تمسخر میگرفت بلکه علمیت و سواد او را هم به چالش میکشید. این البته فقط موضع او نبود. آقای مصباح یزدی هم که هنوز از خزانهی ذخار ولایت و رهبری چندان برخوردار نشده بود رهبرِ خود-مرجع خوانده را در موسسهی خود (که آن ایام ساختمان محقری بیش نبود) تمسخر کرده بود و بهتندی به چالش خوانده بود که «این آقا (یعنی آقای خامنهای) بعید است از روی متن لمعه هم بتواند درست بخواند، و بهتر است برای مدتی فعلاً در اثبات اجتهاد خود بکوشد؛ مرجعیت پیشکش.» مرجعیتی که چندی پس از برکشیدهشدنِ ایشان به رهبری نظام سیاسی، از تریبونهای رسمی مطرح شد و با بذل هزینهی بسیار و صرف سرمایههایی از اندوختهی آبروی حوزه و برخی مدرسان حوزوی پیگیری شد. هرچند هیچگاه این طرح آنطور که طراحان آن آرزو داشتند به نتیجه نرسید، اما نباید از نظر دور داشت که کسان بسیاری مانند آقایان مهدوی کنی و مصباح یزدی هر یک بنا به مصلحتی متفاوت دربرابر آن سکوت کردند، و اگر در آن زمان در تحکیم آن نکوشیدند هیچگاه مخالفتی علنی هم با آن ابراز نکردند. به برکت همین بذلها، همان آقای مصباح که به روبوسی هم رضایت نمیداد، چه رسد به دستبوسی، نه تنها اعلام سربازی کرد که سر از پابوسی «آقا» هم در آورد.
اما در مقابل، کسانی مانند آقای موسوی اردبیلی و مرحوم آقای منتظری، البته در میان روحانیانی با جایگاهی سیاسی، بیش از دیگران مخالفت خود را علناً ابراز کردند. مخالفتی که اگر برای آقای اردبیلی به محرومیت از امامت جمعهی پایتخت و کوچی ناگزیر به قم انجامید، برای آقای منتظری، که بنا بر طبعش بیپرواتر سخن میگفت، حبس خانگی و تحمل دشواریهای دیگری را در پی داشت. دشواریهایی که خود هم مایهی عبرتی برای دیگران شد و هم تبعاتی مانند محرومیت از امامت جمعه و کوچ به قم در مقابل آنها نه عقوبت که عفو و عنایت محسوب میتوانست بشود.
اما حکایت آقای مهدوی حکایت دیگری بود. آقای مهدوی برای گردش امور «جامعة الامام الصادق» با منابعی که خود برانگیخته بود به بذل و بخشش بیتالمال و برخورداری از خزانهی ذخار ولایت نیازمند نبود که بتوان او را از این طریق به سکوت واداشت. سودای مرجعیت هم نداشت که اگر او را به خود وانهند تا در قم گوشهای بگیرد و درسی بگوید و بابت عدم همراهیاش عقوبتی مانند آنچه بر آقای منتظری روا داشتند، نبیند، همینها برای ساکت کردنش کافی باشد. آقای مهدوی برای سکوت دربرابر سودای سبکسرانهی مرجعیت ولیفقیهی که در فقاهتاش هم تردید بود به حجتی فراتر از این قبیل بخششها یا بخشودگیها نیاز داشت. این حجت از همان جنس بود که او در حمایت از نامزدی آقای هاشمی رفسنجانی گفت، یعنی «اکل میته از سر اضطرار.» اما او خوب می دانست که همراهیش با آقای هاشمی و خامنهای، ولو صرفاً با سکوتی معنادار، بی هزینه نیست. هزینهای که او به زعم خود از آبرویش نزد مردم و خداوند میپرداخت. هزینهای که فقط وقتی به پرداختنش میارزد که خداوند آن را از خزانهی فضل خود جبران کند. هزینهای که به این ترتیب صرفاً در راه خداوند و برای حفاظت از دین او یا جامعهی دینی و حکومت شیعی آن هم در شرایط اضطرار میتوان پرداخت. سکوت آقای مهدوی دربرابر ناراستیها و نارواییهای محنت محمودی در این سالهای اخیر هم نه اثر معجزهی سلطانی و نه از سر رضا که بنا به مصلحت بود. سکوتی که آقای مهدوی با آن خود را و اعتبارش را برای مصلحتی قربانی میکرد. نه برای مصلحت شخصی یا خانوادگی یا مصلحت جامعة الامام الصادق، بلکه مصلحت حفظ یکپارچگی کشور و بقای اعتبار و آبروی ولایت فقیه که به زعم او ضامن بقای وحدت و تمامیت نظم و نظام سیاسی کشور است و هیچ جایگزین مشروع و مقبول دیگری هم به نظر او برای آن وجود ندارد.
اما گویی یک بار دیگر آن هم در زمانی که بعید است وقت جبرانی باقی مانده باشد، آقای مهدوی باز بر سر دوراهی مصلحتسنجی دشوار دیگری قرار گرفته است. مصلحتسنجیای که اهمیت آن و نیز خطری که در آن است با آنچه در حمایت از نامزدی آقای هاشمی یا سکوت در برابر سودای مرجعیت رهبر نظام سیاسی کرد به هیچ رو قابل مقایسه نیست. آقای مهدوی بر سر دوراهی ریاست بر مجلس خبرگان رهبری یا وانهادن آن به آقای هاشمی است. اما این تنها ظاهری از ماجرا ست. لایهی پنهان این دو راهی در واقع چالش بزرگتری است که نه تنها آقای مهدوی با آن رو به رو ست بلکه چالشی است برای حیات و بقا و آینده ی نظام جمهوری اسلامی، همان نظامی که تضمین حفظ و بقای آن مهمترین حجتی بوده است که آقای مهدوی را در سالهای گذشته به انتخابهایی مخالف نظر شخصیاش واداشته است. در این انتخاب هم نه منافع شخصی و خانوادگی آیتالله مهدوی درمیان است نه لزوما منافع صنفی جامعة الامام الصادق یا جامعهی روحانیت. در واقع، همهی اینها هم در میان باشد، در قبال آن انتخاب بزرگی که در برابر نظام است چیزی به حساب نمیآید. آن چالش بزرگ در واقع چالشی است برای رفتن به یکی از این دو راه: یا به سوی نظامی سیاسی که در آن ولی فقیه بیش از آن که جانشین امام عصر باشد دستچین و دستنشاندهی و بازیچهی نظامیان و تندروان هم حلقه با کیهانیان خواهد بود؛ یا به سوی نظامی سیاسی که علیرغم همهی ضعفهایش هنوز چندان یکدست و یکپارچه در چنگال بازجویان و عربدهجویانی نیفتاده که پردهدریها و تندرویهای ایشان همین حالا هم آبرویی برای حامیانشان باقی نگذاشتهاست.
بدون تعارف و بیپردهپوشی باید دید و گفت که حذف آقای هاشمی از ریاست مجلس خبرگان و هیأت حاکمه اگر از هر راه دیگری جز نامزدی آقای مهدوی برای ریاست خبرگان میسر میشد، به دلایل بسیاری از جمله سوابقی که ذکر شد، به هیچ روی سراغ ایشان نمیرفتند. ماهها فشار بر تکتک اعضای خبرگان و رایزنیهای شخص رهبر و اطرافیان او با بسیاری از علما و مراجع در این باب حاصلی جز نومیدی و البته باز هم بذل و بخششهای فراوان ولی بیثمر نداشت. همین هم شد که خشونتورزانی که موقتاً با حلقهای از اطرافیان رهبر نظام سیاسی هممنفعت و همراه شدهاند آقای مهدوی را به عنوان تنها کلیدی یافتند که با آن میتوانند آخرین درها و دریچههای سرای قدرت را هم به روی نخبگان باتدبیر و بقیةالسلف نسلهای اول و دوم انقلاب برای همیشه قفل کنند. او را تنها کسی یافتند که در برابر آقای هاشمی اگر قرار بگیرد آقای هاشمی از ریاست خبرگان حذف خواهد شد. آقای هاشمی در واقع مانند مانعی که بین در و درگاه گیر کرده باشد تا کنون مانع شدهاست که میل به خشونت و انحصار و تصفیه و حذفْ آخرین درهای سرای قدرت را هم به روی دوستداران معتدلتر و معقولتر نظام ببندد و آنان را هر یک به اتهامی یا نیرنگی یا تهمتی به خود یا خویشانشان براند یا در بند کنند.
اکنون آقای مهدوی کنی شاید برای آخرین تصمیم بزرگ زندگی خود آماده میشود. تصمیمی بر سر یک دو راهی. تصمیمی که در هر حال مستلزم تضحیه و از خود گذشتگی او است: چه با تسلیم به اصرارها و فشارهای اطرافیان (و چه بسا امر مستقیم رهبر نظام سیاسی) نامزد ریاست مجلس خبرگان بشود و به سوی حذف آقای هاشمی از این سمت برود، و چه با رد این همه، از نامزدی این سمت خودداری کند. او برای تثبیت ولایت فقیه ممکن است باز برخلاف رأی شخصیاش به سوی حذف هاشمی برود و علیرغم میلش در رقابت با هاشمی قرار گیرد و بدنامی چنین تصمیمی را برای همیشه از خود به جای بگذارد. اما او با حذف هاشمی در واقع ناخواسته آخرین سنگ را از پیش پای افراطیترین بخش حاکمیت سیاسی برخواهد داشت که به ولایت فقیه صرفاً نگاهی ابزاری دارد و طرحاش تغییر جمهوری اسلامی به نظامی شبهنظامی است که در آن ولی فقیه هم مهرهای بیش نخواهد بود و در آن نه روحانیت دیگر روی عزت را خواهد دید و نه مجلس خبرگان در آن شأنی خواهد داشت و اولین قربانی دانهدرشت آن هم پس از هاشمی شخص رهبر کنونی خواهد بود. ایشان برای فهم این موضوع خوب است نگاهی بیندازند به تحولات شش سال اخیر و ببینند آیا خط مقدم جبههی حذف هاشمی به نظر ایشان واقعاً نشانی از ولایتپذیری یا روحانیت و تشرع با خود دارند. آیا ایشان احتمالاً آخرین انتخاب زندگی سیاسی اش را میخواهد به میل و خواست این زیادهخواهان آلوده و این تشنگان قدرت صورت دهد؟
اما آخرین تصمیم بزرگ زندگی سیاسی ایشان میتواند مستلزم ایثاری به مراتب بزرگتر باشد. اگر با بصیرت و درایتی که در میان اطرافیانشان شاخصهی همیشگی ایشان دانسته میشود، آقای مهدوی در نامزدی برای این سمت، با از خود گذشتگیای به مراتب دشوارتر، تجدید نظر کند، به احتمال زیاد آقای هاشمی در این سمت باقی خواهد ماند. در این صورت، ایشان موجب شکست طرح خطرناک این افراطیان قدرتطلب می شود. حذف هاشمی طرحی است که دست کم شش سال از عمر آن میگذرد. طرحی که ناخواسته یا خواسته حاصلی نخواهد داشت جز دستکم حذف ولی فقیه کنونی و بیاثر کردن ولایت فقیه و جانشین کردن آن با استبدادی شبهنظامی و متکی بر درآمد نفت. نه گفتن به همهی تقاضاها، فشارها و چه بسا اوامری که در این مدت متوجه آقای مهدوی شده است میتواند عواقبی داشته باشد که کمترین آن افزوده شدن نام ایشان به فهرست بلند نخبگانی است که با افراطیان تشنهی قدرت همراه نشدند و به وصف «بی بصیرتی» مفتخر شدند. اما در این صورت ایشان بزرگترین و درخشانترین تصمیم حیات سیاسی خود را برای تضمین همان ارزشهایی که خود به آنها وفادار است گرفته است. تصمیمی که هرچند ممکن است در کوتاه مدت پارهای را ناخوش آید اما هر چه بر آن بگذرد آشکارتر میشود که ایشان با این تصمیم بزرگترین خدمت را کرده است به آرمانهایی که عمری در سودای آنها زیسته است، به انقلابی که برای تحققش شکنجه شد، به نظامی که برای استقرار و دوامش کوشید و به رهبرانی که بقای خود را به غلط در قربانی کردن او و آقای هاشمی در پای افراطیان تشنهی خون و قدرت میدیدند اما او خود را به قربانگاه دیگری برد که تنها ناظر و خریدار آن خداوند است.
آنها که دههها ست در قامت آقای مهدوی نمونهای از یک رجل ممتاز دینی و سیاسی یافتهاند، از هر دو سو، چه موافقان و چه منتقدان او، نگران تصمیمی هستند که او خواهد گرفت. ای کاش این فرصت خطیر تصمیمگیری به چنان تصمیمی از سوی آقای مهدوی منتهی شود که همهی آنها که روحانیت سیاسی در ایران را یکسره گرفتار بازی منافع قدرت و خطای محاسبه میبینند و لذا ایشان را در معرض انقراض دایمی از صحنه ی اجتماع مییابند بار دیگر به آیندهی روحانیت سیاسی و نقشی تصحیحی و اصلاحی که روحانیت میتواند بر عهده گیرد امیدوار شوند. از دبیر بزرگترین و دیرپاترین تشکل روحانیت سیاسی کشور انتظاری در این پایه ناروا نیست. اگر پیشتر، ضرورت اکل میته آقای مهدوی را یک بار به همراهی با هاشمی رفسنجانی و بار دیگر به همراهی با رهبر نظام سیاسی متقاعد کرد، این بار دیگر موضوع اکل میته حمایت از این یا آن رجل سیاسی نیست، موضوع این بار تضمین آینده ی نظام از افتادن به سیاه چال خشونت و نظامی گری است، سیاه چالی که هر نوع بازگشت معقولانهی دین به سیاست را در آینده ی سیاسی ایران غیرممکن خواهد کرد ولی در عوض به جای دین نظامیگری را خواهد نشاند.
۱ نظر:
فکر نکردید به منبع این مقاله هم ارجاع دهید خیلی بهتر است. این به اعتبار شما میافزاید. ولی ذکر مطلب بدون منبع، اعتبار شما را نزد مخاطب از بین میبرد و ممکن است فکر کنند شما خواستهاید وانمود کنید که این مطلب نوشتهی خود شما ست.
ارسال یک نظر