۱۳۹۶/۰۶/۲۶

مادری که دخترش را پس از مرگ سه هفته در خانه نگه داشت

 

وقتی نیام ۹ ساله از دنیا رفت، مادرش جیلی دیویدسن خوب می‌دانست که دخترش چطور می‌خواسته از زندگی خداحافظی کند و برگزارکنندگان مراسم خاکسپاری کمک کردند خواسته او عملی شود.
نیام استوری دیویدسن وقتی ۶ ساله بود فهمید تومور "ویلمز" دارد، نوعی سرطان نادر کلیه که کودکان به آن مبتلا می‌شوند. نیام نزدیک به سه سال تحت درمان بود، اما بیماری هر بار بازمی‌گشت و در نهایت پزشکان از او قطع امید کردند.
جیلی می‌گوید: "تصور این که نیام دیگر پیش‌مان نباشد برایم غیرممکن بود. او ساعت یک و نیم بعد از ظهر در خانه از دنیا رفت، در کنار من و پدرش." موقع فوت او، فرزندان دیگر جیلی - از جمله زک، برادر دوقلوی نیام- در مدرسه سر کلاس‌هایشان بودند.
جیلی با وجود غم سنگینی که داشت از یک چیز کاملا مطمئن بود: او می‌خواست چشمان دخترش را هدیه کند، تنها عضو بدن او که از سرطان در امان مانده بود. اهدای عضو برای خانواده جیلی اهمیت زیادی دارد، یکی از برادران نیام در کودکی عفونت ریه شدید می‌گیرد و با پیوند قلب دوباره به زندگی بازمی‌گردد.
جیلی باید زود دست به کار می‌شد. هنوز ۵ بعد از ظهر نشده بود که او با شرکت "آرکا اوریجینال فیونرالز" تماس گرفت. هدف این شرکت که در شهر برایتون مستقر است ارائه شیوه‌ای جدید برای خاکسپاری است.

 

 وقتی کارا میر، رئیس شرکت و همکارش، سارا کلارک کنت برای بردن جسد نیام به خانه جیلی رفتند، خبری از کیسه پلاستیکی بزرگ و محکم که معمولا اجساد را در آن می‌گذارند، نبود. آن‌ها جسد را با برانکار بردند. زیر سرش بالش گذاشتند، رویش کفنی نخی کشیدند و در نهایت در پوششی نرم قرار دادند که رویش برگ‌های بزرگ تکه دوزی شده بود.
کارا می‌گوید: "تماشای بردن جسد یک از اعضا برای خانواده کار بسیار سختی است. به همین خاطر خیلی مهم است که جسد را با پوششی زیبا به بیرون حمل کنیم. درست است که آن فرد از دنیا رفته اما این پوشش در واقع پوسته اوست."
نیام فورا به شرکت منتقل شد و عصر همان روز یک پزشک چشمانش را از صورتش جدا کرد. جیلی می‌گوید:" تمام طول مدت عمل سارا کنار نیام مانده بود. این برای من یک هدیه بزرگ به حساب می‌آمد چون می‌دانستم همه چیز دارد در نهایت احترام اتفاق می‎افتد. دکتر به سارا گفته بود که چشمان نیام زیبا و سالم هستند و می‌توانند به شخص دیگری پیوند زده شوند. از شنیدن این حرف واقعا خوشحال شدم." روز بعد از این عمل نیام دوباره به خانه بازگردانده شد.
نگه داشتن یک جسد در خانه قبل از مراسم خاکسپاری در انگلستان کاری غیرعادی به حساب می‌آید، اما غیرقانونی هم نیست. مهم‌ترین نکته‌ای که باید به آن توجه شود دمای خانه است. بعضی از شرکت‌های خاکسپاری در ماه‌های تابستان برای سرد نگه داشتن جسد از دستگاه تهویه و حتی ملحفه‌های خنک کننده برقی استفاده می‌کنند.
در مورد نیام اما دمای هوا مشکلی درست نمی‌کرد. او ماه نوامبر از دنیا رفت و کافی بود پنجره‌های اتاقی که جسد در آن گذاشته شده باز بمانند.

 

 جیلی به خوبی آن روزها را به یاد دارد: "نیام آنجا بود، روی صندلی راحتی، با پتو و کوسن‌هایش. نمی‌توانستم بگذارم دخترم در آن مدت جای دیگری بماند. به نظرم آن طوری درست نبود. او ۹ سالش شده بود، اما انگار هنوز بخشی از وجود من بود."
نیام نزدیک به سه هفته در خانه ماند، در حالی‌ که چشمانش بسته بود.
سارا می‌گوید: "ما به خانواده‌ها کمک می‌کنیم تا راحت‌تر با مرگ عزیزانشان کنار بیایند. برای این کار هم نسخه از پیش تعیین شده نداریم."
در طول روزهایی که نیام در خانه بود، جیلی زمان زیادی را با او می‌گذراند: "نیام را می‌شستم و لباس‌هایی که دوست داشت تنش می‌کردم. مهم‌ترین مسئله برای من این بود که مرگش را باور کنم. اگر نیام را یک دفعه از خانه می‌بردند، بعد با تابوت برای خاکسپاری می‌آوردند و من دیگر او را نمی‌دیدم، دلم هیچوقت آرام و قرار نمی‌گرفت..."

 

جیلی در این مورد به غریزه خودش کاملا اطمینان داشت چون پیش از آن داغ مرگ دو فرزندش را دیده بود. فرزند اولش لیام در سال ۱۹۹۰کمی بعد از تولد از دنیا رفت: "یادم می‌آید خواهش کردم بگذارند قبل از کفن و دفن یک بار دیگر او را ببینم. اما کشیشی که مسئول برگزاری مراسم بود اجازه این کار را نداد. به همین دلیل تا سال‌ها بعد از آن فکر می‌کردم اگر یک نفر در خانه‌ام را بزند و بگوید اشتباه شده و این پسر شماست، من حرفش را می‌پذیرم. انگار هنوز باور نکرده بودم که او مرده."
او همیشه با این حسرت که برای آخرین بار پسرش را ندیده زندگی کرده بود: "با خودم فکر می‌کردم، چرا؟ آیا آن‌ها دارند من را گول می‌زنند. وقتی فرزندت را از دست می‎دهی، حال و روز عجیبی پیدا می‌کنی."
در انگستان معمول نیست که خانواده و دوستان قبل از خاکسپاری یا سوزاندن جسد آن را نگاه کنند. کارا میر اما می‌گوید این برای بعضی از مشتری‌هایش بسیار مهم است: "وقتی در تابوت را می‌بندند، آن‌ها مطمئنند خودشان آخرین کسانی بوده‌اند که به عزیزشان نگاه کرده‌اند، پس خیالشان راحت می‌شود که او در آرامش دنیا را ترک خواهد کرد. البته همه این طور نیستند و بعضی‌ها هم می‌ترسند این کار را بکنند. اما به هر حال خانواده‌ها باید حق انتخاب داشته باشند و مسئولان کفن و دفن هم باید شرایط را برایشان مهیا کنند."

 

 کارا میر سعی می‌کند مراسم تشییع و خاکسپاری را مطابق نیازهای بازماندگان برگزار کند سال ۱۹۹۸ فرزند دوم جیلی - که می‌خواستند اسمش را رابی بگذارند- مرده به دنیا آمد. او از مرگ فرزند اولش درس‌هایی گرفته بود، اما این بار هم مسئولان خاکسپاری آنطور که او می‌خواست عمل نکردند: "آن مراسم برای یک بچه کوچک خیلی زیاد بود. آن‌ها به شدت مذهبی عمل کردند و من هم اصلا مذهبی نیستم."
جیلی حرفی که نیام پیش از مرگ به او زده بود را به خوبی به خاطر دارد: "داشتیم با نیام و برادر دوقلویش به پارک می‌رفتیم. او گفت دوست دارد به خاک سپرده شود. دوست نداشت جسدش سوزانده شود و خیلی هم روی حرفش اصرار داشت."
جیلی اما بر عکس دخترش از گورستان متنفر بود به همین خاطر تصمیم گرفتند او را در جنگل دفن کنند. او دلش نمی‌خواست دخترش را در تابوت ببیند و شرکت آرکا، کفن را به آن‌ها پیشنهاد داد. در آخرین لحظه اما پدر نیام نظرش را تغییر داد و در نهایت او را در تابوتی حصیری دفن کردند.
 
 

نیام عاشق سگ‌ها بود و روز خاکسپاری‌اش خیابان پر بود از همسایه‌ها، دوستان، بچه ها و حیوانات خانگی‌شان. کارا میر با اتوموبیلش تابوت نیام را آرام آرام در خیابان به حرکت در آورد و صفی از عزاداران آن را دنبال ‌کردند. بعد از آن بادکنک‌ها در هوا رها شدند و مردم به سمت اتوموبیل‌هایشان رفتند تا خودشان را به محل خاکسپاری در جنگل برسانند. آن روز برای همیشه در ذهن جیلی باقی می‌ماند: "همه چیز درست پیش رفت. مراسم خاکسپاری تازه شروع خداحافظی است و این شروع خیلی مهم است. این آغاز مرحله‌ای دیگر از زندگی بدون عزیزت است. اگر به روش درست با مرگ او کنار نیایی، غم از دست دادنش تو را رها نمی‌کند و این می‌تواند روی زندگی خودت و فرزندانت اثر بد بگذارند."
تصمیم‌ خانواده نیام برای اهدای چشمان دخترشان بازتاب گسترده‌ای داشت: "عده زیادی با ما تماس گرفتند. در فرهنگ ما چشم دریچه‌ روح است، پس طبیعی است که بعضی از اهدا کنند‌گان اعضا روی کارتشان بنویسند که نمی‌خواهند چشمانشان از آن‌ها جدا شود. خیلی‎ها برای ما نوشتند که بعد از شنیدن داستان نیام نظرشان در این مورد تغییر کرده‌است."
وقتی جیلی خبر پیوند موفقیت‌آمیز قرنیه نیام را شنید، خیلی خوشحال شد؛ چشمان دختر او بینایی را به دو نفر بازگردانده بود: "این یعنی تکه کوچکی از نیام هنوز زنده است. این میراث اوست."

هیچ نظری موجود نیست: