۱۳۹۳/۱۱/۱۲

رویای شیرین مهاجرت


 
رویای شیرین مهاجرت ... رویایی که بر سر زبان خیلی‌ از جوانها در ایران افتاده ... فشارهای اقتصادی و اجتماعی حاکم در ایران محیطی‌ را فراهم کرده است که دیگر خیلی‌ها توان تحمل آن‌ زندگی‌ را ندارند ... با تحمل خطرات فراوان با چه سختی و هزینه‌های هنگفت خود را به رویای خود یعنی‌ زندگی‌ در غرب میرسانند ... و تازه اینجا اول داستان است ... داستانی که با رو نوشت داستان آنها که در ایران از قبل آماده کرده بودند بسیار متفاوت است ... غرب فقط آن‌ تصاویر رنگی‌ و پر از گل و صدای آبشار و مردمانی بسیار فهمیده و آزادیخواه نبود ...تصاویر دیگری هم داشت ... زمان‌های قدیم ... اون خیلی‌ قدیما شما یادتون نمیاد ، شاید خیلی‌ کوچیک بودید اما سیاسیون قدیمی‌ ما یادشون میاد من از کی‌ میگم ... اون قدیما پایه و اساس ادارهای مهاجرت بر اساس باور مطلق به صحبتهای پناهنده بود ... قدیمی‌ها یادشون میاد ... اون زمانارو میگم که بجای کمپهای مشترک میبردنتون هتل‌های خیلی‌ ستاره و صبح‌ها با صدای ویالن پشت در اتاق بیدار می‌شدید ... آره عزیزان اون زمانها همه چیز خوب و آروم بود ... همه عزیز بودنو ، قدمشون روی چشم ... جواب درخواست پناهندگیشون به طور کّل یجوری تنظیم میشد که از همون هتل هفتهٔ بعدش برن تو منزلشون ... بعد از مدتی‌ دولت‌های غربی دیدن این عزیزانی که آمدن و گفتن که اگر ما برگردیم ایران در همون فرودگاه طناب دار به دور گردنمان است و این میشود و آن‌ میشود اکثرا بعد از گرفتن پاسپورت آن‌ کشور همگی‌ به خوبی‌ و خوشی‌ و دلگرمی‌ رفتن در سفارت ایران ، پاسپورت ایرانی‌ گرفتند و همگی‌ خوش و سلامت به ایران رفتند تا تابستانها را در کنار دریا کنار خوش بگذرانند ... و جالب آنکه با سوغاتی برای همکاران و دوستان غربی خود از ایران برگشتند ... گز ، پولکی ، سوهان و ... کم کم دولتهای غربی طی‌ نشستهای فراوانی که داشتند به این نتیجه رسیدند که اعتماد به مهاجران شرق به این شکل تصمیم درستی‌ نیست !!! چرا که فقط عدهٔ کمی‌ از این عزیزان وطن دوستی‌ که اینجا آماده اند واقعا به ایران باز نگشته اند و باقی‌ رفتارشان با حرفهایشان متفاوت است .. و از آن‌ روز تصمیم بر این شد که روز به روز فیلترهای قویتر و قوانین شدیدتری برای مهاجرین شرق ، از جمله ایران گذاشته شود ...این قوانین سال به سال به قدری شدید شد که گاهی‌ باور افراد برای دولتهای غربی بسیار سخت بود و این نیازمند زمان بسیاری بود تا بتوانند آنهارو باور کنند !... این زمانها گاهی حتی تا ۱۴ سال انتظار هم می‌رسید ... و حال آنکه بعضی‌ از پناهجویان توان این انتظار‌های طولانی‌ مدت را نداشتند ... و آنها که خود میدانستند حرفشان راست است اما اثبات حرفها یشان نیازمند اعتماد دوجانبه بود که متاسفانه دولتهای غربی آن‌ اعتماد را با توجه به سابقه‌ی قبلی‌ که توسط فسیلهای به ظاهر سیاسی ایران با ظاهر شدن در سفارت ایران از دست رفته بود ... در ویدئو زیر جوان ایرانی‌ از نژاد من و تو ، از گوشت و پوست و استخون من و تو را میبینیم که با خودسوزی بعد از سالها انتظار در غربت بدون داشتن هیچگونه حقوق شهروندی در کشور هلند ، کشور گلها می‌خواهد حرفهای آخرش را بدین شکل بزند ... به راستی‌ که چقدر سخت است که راست بگویی اما بخاطر دروغه دیگران ، دروغگو بپندارنند ... به راستی‌ مقصر کیست ؟ این جوانان که تعدادشان هم کم نیست که به آخر رسیده اند ؟! غربی که بنیادش با اعتماد بود ؟! ... یا فسیلان به ظاهر سیاسی با پاسپورت ایرانی‌ در جیب ؟!... `
` با سپاس : محسن باب الهی

هیچ نظری موجود نیست: